ورزیده رفت، یک پلاک و چند استخوان برگشت
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۸۷۴۰۵۸
« ناصر همیشه کنار مادر است. نشسته کنج اتاق، کنار مادر، اما در قاب عکسی چوبی، میگوید؛ مدام عکسش روبهروی من است. رفت و خوشا به سعادتش. با دو خودکار آبی و قرمز چند خط وصیتنامه نوشته بود. که همان را هم به بنیاد دادیم. در وصیتنامه گفته بود، پدر و مادر از من راضی باشید، حلالم کنید.»
به گزارش خبرنگار ایمنا، حرفهایش او را به روزهای کودکیاش پرت میکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
خواهر در خاطراتش قدم میزند و آنچه بیشتر جلوی چشمش میآید را بر زبان میآورد؛ ناصر بچه اول خانواده هفتنفره ما بود و پسر ارشد. متولد اردیبهشتماه سال ۱۳۴۴ بود. خیلی پسر آرام و قانعی بود. با علاقه، رفتن به جبهه را انتخاب کرد و راهی شد. پدرم هرچه تلاش کرد که مانع رفتنش شود، نشد که نشد. دلش با رفتن بود. هم درس میخواند و هم خاتمکاری میکرد، خاتمکاری را حسابی دوست داشت. فوتبال هم بازی میکرد و چندین بار هم در مسابقات جایزه گرفته بود. یک بار، یک جلد قرآن هدیه گرفت که در صفحه اول آن ناصر را ورزشکار خطاب کرده بودند و آن هدیه برایش خیلی با ارزش بود.
ماند پای حرفش، پای رفتنشلابهلای حرفهایش به روزهایی میرسد که اصرارهای ناصر برای رفتن جواب میدهد، ۱۶ ساله بود که تصمیمش برای رفتن را عملی کرد. آن موقع من کلاس اول دبستان بودم. با همه اعضای خانواده خداحافظی کرد. برادر کوچکم را خیلی دوست داشت. موقع رفتن مدام سفارش میکرد و میگفت حسابی مراقبش باشید و اذیتش نکنید. ناصر که رفت، دیگر برنگشت. خبر آوردند که در شلمچه اسیر شده است. اما بعد از اینکه اسمش بین شهدا نبود، احتمال مفقودالاثر شدن ناصر بیشتر شد.
صدایش میلرزد، خواهرانههایش گل میکند، دلتنگی مثل پیچک بین حرفهایش میپیچد و از روزی که ناصر برگشت، میگوید؛ ۹ سال گذشت. یک روز از بنیاد تماس گرفتند و گفتند: ناصر پیدا شده است. موقعی که خبر پیدا شدن ناصر را دادند، پدرم دیگر در قید حیات نبود. طاقت این همه بیخبری از پسرش را نداشت. یک پلاک و چند تکه استخوان آوردند. به تابوتش که رسیدیم، حال و هوای خودمان را نمیفهمیدیم...
نفسهای مادر، برکت خانه است. صدایش نور است و حرفهایش همیشه شنیدنی. رد سالها بیخبری پسر، نفسش را کمی خسته کرده است، اما دوست دارد از ناصرش بگوید، از جگرگوشهای که زود تنهایش گذاشت، خیلی زود.
دلش با درس نبود، با ماندن هم...مادر، مهین سهرابی نام دارد. میشود قربان لهجه دوستداشتنیاش شد و ساعتها پای حرفهایش نشست. ۱۶ ساله بود که رفت. ناصر تا کلاس نهم خوانده بود. اهل نماز و روزه بود. سرش به کار خودش بود. خونگرم بود و خیلی هم با محبت و سربهراه. علاقه زیادی به خاتمکاری داشت. در تظاهرات شرکت میکرد. امام خمینی (ره) را خیلی دوست داشت. ورزشکار هم بود، بدن ورزیدهای داشت. وقتی به من گفت: میخواهد راهی جبهه شود، گفتم تو هنوز کوچکی، بابای ناصر اجازه نمیداد. من به پدرش گفتم: دیگر دلش با ماندن نیست، نه درس میخواند و نه میشود که نگهش داشت. اجازه بده که راهی که انتخاب کرده را برود. دست توی شناسنامه برد و چون جثه بزرگی نسبت به سنش داشت، سنش را بزرگتر کرد و رفت، رفت به راه خدا.
رادیویی که هیچوقت اسم ناصر از آن شنیده نشدمادر است دیگر، بغضش را پنهان میکند تا حرف از دردانه ناتمام نماند؛ ناصرم بیستویکم ماه رمضان در شلمچه شهید شد، سال ۱۳۶۴۱. وقتی خبری از ناصر نشد به ما گفتند: اسیر شده است، بعد از آن گوشم به رادیویی بود که همیشه پیش من بود تا اسمش را بشنوم، شاید هم حرفی بزند. ناصر به خواب پدرش آمده بود و گفته بود: شهید شدهام. یک بار هم به خواب من آمد و یک کیسه داد دست من، فکر که میکنم انگار خودش استخوانهایش را برای من آورده بود. نه سال بعد که استخوانهایش را برایم آوردند و بعد از خداحافظی آخر در گلزار شهدای رهنان، محلهای که سالها آنجا زندگی کردهایم به خاک سپرده شد.
اگر جنازهام را نیاوردند، گریه نکنید...ناصر همیشه کنار مادر است. نشسته کنج اتاق، کنار مادر، اما در قاب عکسی چوبی، میگوید؛ مدام عکسش روبهروی من است. رفت و خوشا به سعادتش. با دو خودکار آبی و قرمز چند خط وصیتنامه نوشته بود. که همان را هم به بنیاد دادیم. در وصیتنامه گفته بود، پدر و مادر از من راضی باشید، حلالم کنید. اگر جنازهام را نیاوردند، ناراحت نباشید و گریه نکنید. یک برادر دارم، اسمش حسن است از او نگهداری کنید....
مادر که بغض کند، خانه ترک برمیداردبغض دست به یقه شده با گلوی مادر بالاخره راهش را پیدا میکند. حالا او از پسر بیمارش میگوید از همان برادر کوچکی که سفارش ناصر بود. او سالها است که نیاز به مراقبت دارد و مادر دست تنها در خانهای اجارهای به سختی از پس هزینههای مراقبت و درمان او بر میآید. سقف خانهای که آب داده و اجارهای که میدهد همه اینها سبب میشود خیلی وقتها کم بیاورد.
کد خبر 634423منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی شهدای دفاع مقدس پلاک استخوان پيکر شهيد شلمچه شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق وصیت نامه کنار مادر حرف هایش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۸۷۴۰۵۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حمله خرس به دامدار ایلامی و تلف دامهایش
معاون زیست طبیعی و تنوع زیستی اداره کل محیط زیست استان ایلام در خصوص خبر حمله خرس به مرد درهشهری گفت: این حمله در منطقه «خرسآو» کبیرکوه که زیستگاه خرس قهوهای است رخ داده است.
به گزارش ایسنا، علیرضا محمدی در گفتگو با خبرنگاران اظهار کرد: این زیستگاه خرس قهوهای در ارتفاعات کبیرکوه در بخش شرقی کبیرکوه واقع است و منطقهای صعبالعبور است، فرد مصدوم شده از دامداران بومی منطقه است که دامهای خود را وارد قلمرو زیستی خرس کرده است.
وی افزود: وقتی خرس برای فرزندانش احساس خطر کند، ممکن است به واردشدگان به زیستگاهش حمله کند.
محمدی با بیان اینکه جمعیت خرس در این منطقه معدود است، خاطرنشان کرد: ممکن است خرس برای تأمین غذا دست به حمله زده باشد، آنچه مسلم است ورود دامدار به قلمرو خرس است که با این ورود ۶ رأس دام دامدار نیز تلف و خود دامدار نیز مصدوم شده است.
معاون ادارهکل محیط زیست استان ایلام تأکید کرد: خرس به هیچ وجه وارد قلمرو و زندگی مردم منطقه نشده است و در جای مرتفعی در کوه است که زیستگاه خود اوست.
اورژانس پیشبیمارستانی اعلام کرده خرس به یک مرد ۵۱ ساله درهشهری حمله کرده است و وی زخمی شده است.